مجنون
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست.عشق آن شب مست مستش کرده بود.فارغ از جام الستش کرده بود.گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟بر صلیب عشق دارم کرده ای؟ خسته ام زین عشق دلخونم مکن!من که مجنونم تو مجنونم مکن.مرد این این بازیچه دیگر نیستم.این تو و لیلای تو من نیستم! گفت:ای دیوانه لیلایت منم.در رگ پنهان و پیدایت منم سالها با وجود لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی!!!!!!!!
+ نوشته شده در یکشنبه نهم خرداد ۱۳۸۹ ساعت 11:32 توسط فرزانه
|